30 مارس 2022 - 2:56 ق.ظ
چگونه نظم چندستونی ثبات منطقه را حفظ میکند؟
خاورمیانه در وضعیت پسا-آمریکایی
موقعیت پسا-امریکایی خاورمیانه و نیاز امریکا برای شکل دادن به موازنه و نظم چند ستونی فرصتی طلایی فراهم آورده تا مشکلات تجمیع شده میان این کشور و ایران برطرف شود و دو کشور وارد فرآیند تنشزدایی شوند. فرآیندی که قطعا گام نخست آن مدیریت اختلافات در قالب احیای برجام خواهد بود.
مهیارنیوز- سال خورشیدی ۱۴۰۰ سالی بود که
خطوط اصلی سیاست خارجی جدید امریکا درباره خاورمیانه خود
را به شکلی واضحتر نشان داد. سالی که بایدن
با مصطفی الکاظمی دیدار کرد و از کاهش نیروهای امریکایی
به ۲۵۰۰ نیرو آن هم نه با ماموریت عملیاتی بلکه با اهداف مستشاری
و آموزشی خبر داد. سالی که بایدن رییس جمهوری که اساسا
نقطه قوت او تجربهاش در سیاست خارجی محسوب میشد
طی یک خطای محاسباتی جدی تصمیم گرفت به هر قیمت
و شکلی که شده از افغانستان خارج شود و البته با نحوه
خروجش یک افتضاح کامل در تاریخ سیاست خارجی امریکا را به بار آورد.
سالی که بازیگران اصلی خاورمیانه پای میز مذاکره با یکدیگر نشستند
تا در نبود بازیگر نظمسازی چون امریکا به موازنهای جدید دست یابند
که احتمالا از دل آن یک نظام امنیت دستهجمعی و متکی بر موازنه درآید.
متحدان اصلی و سنتی امریکا در خاورمیانه نیز مورد بیمهری قرار گرفتند
و البته متحدان جدیدی ظهور کردند.رییس جمهور ترکیه تنها کشور
عضو ناتو در خاورمیانه که پیش از به قدرت رسیدن بایدن با وعده
تلاش برای سرنگونی خود از سوی او مواجه شده بود ۴ ماه
تمام منتظر تماس او ماند تا نهایتا بایدن با تنها یک روز مانده
به سالگرد روز گرامیداشت قتل عام ارامنه در ۱۹۱۵ تماس بگیرد
و اعلام کند که فردا “نسل کشی” ارامنه را به رسمیت خواهد شناخت.
دولت سعودی نیز روزهای پر اضطرابی را پشت سر گذاشت
و ولیعهد جوان و ماجراجوی ملک سلمان بن عبدالعزیز
که به سبب اتهام صدور دستور قتل جمال قاشقچی
در کنسولگری سعودی در استانبول در موقعیت
ضعیفی نزد واشنگتن برخوردار است با انتشار گزارش
نهادهای اطلاعاتی امریکا درباره قتل قاشقچی مواجه شد.
امری که در تاریخ روابط عربستان و امریکا کاملا بیسابقه بود.
سفارت امارات در اسراییل گشوده شد
و در دمشق بازگشایی شد. مصر و ترکیه به گفتگو نشستند
ایران و عربستان وارد مذاکره شدند ؛ محمد بن زاید
با استقبال گرم اردوغان به آنکارا رفت تا جنگ سرد ۵ ساله
دو کشور پایان یابد و برادر مورد اعتمادش طحنون بن زاید
را نیز به تهران فرستاد تا برای آغازی مجدد با تهران تلاش کند.
حتی گفته شد که رابطه ترکیه و سوریه نیز
در سطح همکاریهای امنیتی-اطلاعاتی از سر گرفته شده است!
همه اینها خبر از آغاز عصری جدید در خاورمیانه میداد.
عصری که بنظر میرسید عنصر مقوم و اصلی آن خروج امریکا
از این منطقه و ورود به یک نظم پسا-امریکایی در خاورمیانه است.
چهره ژوپیتری امریکا: انزواطلبی و رسالتگرایی
ماجرای چهره ژوپیتری امریکا در جهان حتی
به پیش از تاسیس دولت ایالات متحده امریکا باز میگردد.
هنری هشتم پادشاه انگلستان که در سال ۱۵۰۹ کمی
پس از به قدرت رسیدن شاه اسماعیل صفوی در ایران
به تاج و تخت لندن دست یافت اگرچه میتوانست
هم به دلیل سلطنت طولانی ۴ دههای اش اشتهار یابد
و هم به سبب آنکه نخستین پادشاه انگلستان-ولز-ایرلند بود
اما بیش از هر چیز با تعدد ازدواجهایش و البته پایهگذاری
جدایی کلیسای انگلستان از کلیسای کاتولیک شناخته میشود.
دو اشتهاری که اولی موجب دومی شد!
هنری هشتم نخست با بیوه برادرش کاترینا از آراگون
که یک اسپانیایی کاتولیک مومن بود ازدواج کرد
و از او صاحب دختری به نام ماری شد که پس پدر و برادرش ادوارد ششم
با عنوان ماری اول ۵ سال بر انگلستان حکومت کرد
و به دلیل تعصبات کاتولیکش کشور را چنان به حمام خون
تبدیل کرد که در تاریخ بریتانیا از او به عنوان “ماری خونین” یاد میشود.
اما هنری هشتم که عاشق آن بولِین دختر نجیبزادهای
به نام توماس بولِین از رُچفورد شده بود در ۱۵۲۷ از
پاپ کلمنت هفتم درخواست کرد تا با طلاق همسر اولش کاترینا موافقت کند.
وقتی رم با توجه به حرمت طلاق در کلیسای کاتولیک با
خواسته هنری هشتم مخالفت کرد او نهایتا در ۱۵۳۳ تصمیم گرفت
ضمن خارج کردن کلیسای انگلستان از حوزه اقتدار
کلیسای کاتولیک و استقلال آن ، کاترینا را طلاق دهد و با آن ازدواج کند.
ازدواجی که گرچه ۳ سال بیشتر نپایید
و در ۱۵۳۶ آن بولِین به اتهام زنا با برادرش
در ملاعام گردن زده شد
اما دخترش الیزابت اول کمک زیادی به جنبش اصلاح دینی
در انگلستان کرد.با درگذشت هنری هشتم ، پسر بیمارش
که بالاخره از ازدواج سومش به دنیا آمده بود
بر تخت نشست اما سلطنت ادوارد ششم
نیز ۶ سال بیشتر دوام نیاورد تا خواهر ناتنی
و بزرگش “ماری خونین” به قدرت برسد
و چنانکه گفته شد با تعصب کاتولیکش
در انگلستان حمام خون راه اندازد.
اما نهایتا با بر تخت نشستن الیزابت اول در ۱۵۵۸
جنبش اصلاح دینی جان تازهای گرفت.
الیزابت توانست همراهی پارلمان را برای قانونی کردن
استقلال کلیسای انگلستان به دست آورد و بصورت
رسمی و قانونی از جهان کاتولیک مستقل شد.
هر چند این برای پاکدینان پروتستان (پیوریتنها) کافی نبود
چرا که آنان خواستار زدودن هرگونه اثری
از کلیسای کاتولیک و رم از کلیسای انگلستان بودند.
اما وقتی الیزابت اول از پی یک سلطنت
طولانی ۴۵ ساله که دوران طلایی پاکدینان
محسوب میشد و بیآنکه ازدواج کند
و فرزندی داشته باشد در ۱۶۰۳ درگذشت و پسرعمه اش
جیمز استوارت از اسکاتلند به پادشاهی رسید
روزگار دشوار پاکدینان نیز شروع شد.
گرچه خود جیمز تربیتی پروتستان و کالوِنیستی داشت
اما خاندان استوارت که علاقه اش به واتیکان
و پاپ بطور روزافزونی در حال گسترش بود
روی گشاده ای به پاک دینان نشان نمیداد.
پاک دینان که تنها یک سال بعد از به قدرت رسیدن
جیمز در همایش بارگاه همپتون و با شعار
“نه شاه ؛ نه اسقف” میانه شان با جیمز استوارت
به اندازه کافی شکراب شده بود به آرامی تصمیم
به مهاجرت به سوی دیگر اقیانوس و ساختن
“شهری بر فراز کوه” گرفتند که نمونه ای باشد از آزادی ،
سختکوشی ، نیک رفتاری و پاک دینی.
شهری که جایی برای احداث آن متصور نبود جز کلنی (مستعمره)
ویرجینیا که الیزابت اول در ۱۵۸۸ آن را در آن سوی اقیانوس اطلس
ایجاد کرده بود.بدین سان اولین کشتی پاکدینان در سال ۱۶۲۲
انگلستان را که دیگر نام پادشاهی متحده را یدک میکشید
به مقصد ماساچوست و سواحل ویرجینیا ترک کرد.
مهاجران پاک دین فرودآمده در ساحل ویرجینیا سنگ نوشته
پلیموث را یاد شهر پلیموث در خانه پدری و به عنوان
میثاق زیست جدید خود در سرزمین های نو به یادگار گذاشتند
که بخش عمده ای از آنچه که به نام “ارزشهای امریکایی”
خوانده میشود را بی گمان میتوان در آن یافت.
بنیان گذاران پاک دین امریکا بدین سان خود را مردمانی
آزاد توصیف کردند که چون به نعمت آزادی دست یافته اند
رسالت بسط و گسترش آزادی در جهان را نیز بر عهده دارند.
از همین جا بود که امریکایی ها احساس کردند در قبال
جهان رسالتی بر دوش دارند و نمیتوانند سر در گریبان خود بکشند
و کاری به کار جهان پیرامون خود نداشته باشند.
آخر کشوری که بر پایه ارزشهای پاک دینی ساخته شده بود
کشور رانده شدگان دگراندیشی بود که حال خود موفق شده بودند
در سرزمینی دیگر خانه شان را بنا کنند و قطعا حمایت از آزادی
سایر رانده شدگان و دگراندیشان نیز چونان رسالتی بر دوش شان قرار گرفته بود.
مردمان آزادی که رسالت بسط آزادی در جهان را داشتند
تا نیمه قرن نوزدهم مشغول آزاد ساختن خود از استعمار پادشاهی
متحده و سپس جنگ بر سر اعطای آزادی به بردگان بودند
و آنچنان به مسایل داخلی خود خو گرفته بودند که وقتی
از این درگیری ها نیز خلاصی یافتند راهبرد مسلط شان
در سیاست خارجی را نه رسالت گرایی پاک دینانه بلکه
راهبرد انزواطلبی مونروئه تشکیل داد.
جیمز مونروئه رییس جمهور امریکا در سال ۱۸۲۳
و در حالیکه اروپا هنوز از تب و تاب عصر انقلاب فرانسه ،
ناپلئون بناپارت و جنگ های ناپلئونی خلاصی نیافته بود، اعلام کرد که دیگر امریکا از جنگ های قدیمی و بی پایان بین دول اروپایی خسته شده است و کاری به کار جهان قدیم در آنسوی اقیانوس و جنگ های بی پایانشان نخواهد داشت و حداکثر توجهش را بر قاره آمریکا متمرکز خواهد کرد.
دکترین مونروئه قریب به یکصد سال دکترین مسلط سیاست خارجی امریکا بود و با دوری از اروپا و مسائل بی پایان آن روزگارش توانست هم توسعه شتابانی را در امریکای قرن ۱۹ رقم بزند و هم آنکه در سال ۱۸۹۸ اسپانیا را از مستعمرات امریکایی اش به کل بیرون براند و با احداث کانال پاناما و وصل کردن دو اقیانوس اطلس و آرام به یکدیگر خود را در کانون ارتباط میان ژاپن و شرق دور در حال توسعه از سویی و اروپای آماده برای جنگ جهانی اول از سوی دیگر قرار دهد.
گرچه وودرو ویلسون با ورود به جنگ جهانی اول در آنسوی اقیانوس برای همیشه خط بطلانی بر روی دکترین انزوا طلبی مونروئه کشید و سپس با پایه گذاری مکتب لیبرالیسم در روابط بین الملل، آرمان همکاری و امنیت دسته جمعی در قالب جامعه ملل را برای جهانیان به ارمغان آورد اما بسیاری از ناظران و نظریه پردازان روابط بین الملل بر این باورند که امریکا از همان زمان و در طول یکصد سال اخیر در یک تذبذب راهبردی بین انزوا طلبی و رسالت گرایی به سر برده است.
وودرو ویلسون رییس جمهور لیبرال امریکا به سان فاتح جنگ جهانی اول و در قامت برادری بزرگتر به اروپایی ها آموخت که بجای جنگ باید مشکلات شان را بر بنیادی حقوقی و در قالب جامعه ملل حل و فصل کنند اما جامعه مللی که بر دوش رسالت گرایی ویلسون ایستاده بود خیلی زود با تغییر رییس جمهور امریکا و بازگشت وارن هاردینگ به میراث انزوا طلبی منروئه به شکست انجامید. شکست پروژه به غایت لیبرال جامعه ملل که خود به عنوان یکی از عوامل ظهور فاشیسم و نازیسم در اروپای دهه ۱۹۳۰ مطرح شده است.
چندان که پس از ۱۲ سال حکمرانی ۳ رییس جمهور جمهوریخواه و انزوا طلب در حدفاصل ۱۹۲۱ تا ۱۹۳۳ با ورود فرانکلین روزولت دموکرات به کاخ سفید ، امریکا دوباره از میراث انزوا طلبی مونروئه فاصله میگیرد و حتی روزولت همچون سلف خود ، وودرو ویلسون امریکا را در جایگاه قدرت فیصله بخش وارد جنگ جهانی دوم میکند و پس از آن نیز رسالت حفظ جهان آزاد در برابر اردوگاه کمونیسم را بر عهده میگیرد اما میتوان گفت انزوا طلبی هیچگاه از سیاست خارجی امریکا رخت بر نمیبندد و رسالت گرایی نیز به تمامی بر آن مسلط نمیشود!
البته بطور کلی و با لحاظ استثناها میتوان گفت که جمهوریخواهان بیشتر علاقمند به رویکردهای انزوا طلبانه در روابط بین الملل و دموکرات ها عمدتا علاقمند به رسالت گرایی بوده اند. هر چند استثنای بزرگی همچون برآمدن نومحافظه کاران در حزب جمهوریخواه و سیاست خارجی بوش پسر میتواند این تقسیم بندی را با پرسش های جدی مواجه سازد.
چهره انزواطلبانه امریکا در خاورمیانه
امریکاییها پس از رسالتگرایی حداکثریشان در خاورمیانه در پی حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ که به اشغال افغانستان و عراق با مدعای بسط دموکراسی در جهان و آزادسازی مردمان خاورمیانه از یوغ دیکتاتوری و … انجامید ؛ با رای خود به باراک اوباما گام نخست را در راه رویکرد جدید انزواطلبانه خود در قبال خاورمیانه برداشتند.
امریکا کم و بیش از ابتدای دهه ۲۰۱۰ میدانست که دیگر نمیخواهد توان راهبردیاش را مصروف خاورمیانه و ثبات دستنیافتنی در آن کند. اوباما به فکر خروج از خاورمیانه افتاد چرا که متوجه این نکته بود که کانون جدید شکلگیری معادلات و مخاطرات امنیتی در جهان حوزه آسیا-پاسفیک خواهد بود.
اگر چه ظهور داعش و اقسام جریانهای سلفی در پی جنگ داخلی سوریه این انزوا طلبی را به تاخیر انداخت اما با پایان کار داعش در ابتدای دولت ترامپ دیگر امریکاییها میدانستند که چه نمیخواهند!آنها فهمیده بودند که باید خاورمیانه را ترک کنند و از ایفای نقش بازیگر نظم ساز در این بخش از جهان دست شویند.چرا که هم انرژیهای فسیلی به سرعت در حال از دست دادن مزیت نسبی خود در تامین نیازهای انرژی جهان هستند و هم تولید نفت شِیل در امریکا نیاز این کشور به نفت خاورمیانه را به شدت کاهش داده است. همچنین از دیگر سوی امریکا در رویکرد معطوف به مهار چین نیاز به تجمیع توان راهبردی خود در شرق دور دارد.بدین ترتیب خاورمیانه آماده ورود به عصر نظم پسا-امریکایی میشود. تجربهای که یکبار در پایان دهه ۱۹۶۰ با خروج بریتانیا آن را تجربه کرده.
راهبرد موازنه چند ستونی یا ثبات هژمونیک؟
ترامپ در ریاست جمهوری ۴ ساله خود تا جاییکه میتوانست برای تضعیف ایران کوشید و از دیگر سوی تلاش کرد با اعطای موقعیت هژمونیک به عربستان سعودی از سویی و انجام معامله قرن و صلح ابراهیم از سوی دیگر خاورمیانه جدید را بر مبنای ثبات هژمونیک عربستان-اسراییل تعریف کند.
امری که با مقاومت شدید ایران و همپیمانانش از سویی و بلوک اخوانی ترکیه-قطر از دیگر سوی مواجه شد. کار اگر چه به محاصره همه جانبه قطر و تنشهای شدید بین محور موسوم به ناتوی عربی و بلوک اخوانی و حتی جنگ همه جانبه دو بلوک در لیبی انجامید و ایران تحت بزرگترین جنگ اقتصادی ، سیاسی و روانی علیه خود قرار گرفت و کار حتی به توسل دولت ترامپ به ابزار تروریسم دولتی در قبال فرماندهان نظامی ایران کشید اما شمشیری که ترامپ و ملک سلمان در اردیبهشت ۱۳۹۶ در ریاض به دست گرفتند کندتر از آن بود که بازیگران رقیب عربستان و بویژه ایران را بتواند تضعیف کند و برای عربستان موقعیت هژمونیک به بار آورد تا نظم پسا-امریکایی متکی بر فرادستی اسراییل-عربستان رقم خورد.
دولت بایدن با علم به عدم امکان تحقق ثبات مبتنی بر هژمونی عربستان برای خاورمیانه پسا-امریکایی از سویی و با استفاده از تجربه راهبرد دو ستونی نیکسون برای خاورمیانه پسا-بریتانیایی در ابتدای دهه ۱۹۷۰ بنظر میرسد که رویکرد معطوف به موازنهسازی چند ستونی بین ایران ، ترکیه ، عربستان و مصر به عنوان بازیگران اصلی و امارات ، عراق و قطر به عنوان بازیگران رده دوم در نظر گرفته است.برای ایجاد این موازنه آنچنان که گزارش راهبردی موسسه رَند کورپوریشن میگوید بازیگران قویتر باید بخشی از قدرت خود را از دست بدهند و از امریکا دورتر شوند.
انتشار گزارش نهادهای اطلاعاتی امریکا درباره قتل قاشقچی و یا به رسمیت شناخته شدن نسلکشی ارامنه را میتوان در این چارچوب توضیح داد. از سوی دیگر بازیگران دورتر نیز باید به امریکا نزدیکتر شوند و بطور مشخص در رابطه با ایران باید فرآیند تنشزدایی توام با کنترل در پیش گرفته شود که مذاکرات وین و اصرار طرف امریکایی برای اتمام و به نتیجه رسیدن سریعتر آن را نیز باید در همین چارچوب دید.
اما بازیگران ضعیفتر همچون قطر و عراق نیز باید تقویت شوند و نقش بیشتری را در نظم چند ستونی ایفا کنند. ارتقای موقعیت قطر به “متحد استراتژیک خارج از ناتو” ی امریکا و میزبانی بغداد از مذاکرات ایران-عربستان تا برگزاری کنفرانس سران و وزرای خارجه خاورمیانه (منهای اسراییل) در قالب دوستان عراق را نیز در این راستا میتوان توضیح داد.
بنابراین بنظر میرسد نظم خاورمیانه پسا-امریکا نظمی چند ستونی با تکیه بر چند ستون اصلی و ستونهای فرعی خواهد بود که بازیگران را به سوی نظام امنیت دسته جمعی سوق خواهد بود.در این نظم بازیگر هژمون مورد حمایت مطلق امریکا وجود نخواهد داشت و کموبیش همه بازیگران نسبتی البته دورتر یا نزدیکتر با امریکا خواهند داشت.
موقعیت پسا-امریکایی خاورمیانه و نیاز امریکا برای شکل دادن به موازنه و نظم چند ستونی فرصتی طلایی فراهم آورده تا مشکلات تجمیع شده میان این کشور و ایران برطرف شود و دو کشور وارد فرآیند تنشزدایی شوند. فرآیندی که قطعا گام نخست آن مدیریت اختلافات در قالب احیای برجام خواهد بود.
لینک کوتاه: https://mahyarnews.ir/?p=2127
کد خبر: 2127
نویسنده: پیمان عارف
منبع: Etemad Onlin
ارسال دیدگاه
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد